زماني كه در غار حرا ندا بر پيامبرص آمد كه بخوان، رسالت محمد با پيام خروج انسانها از تاريكي به سوي روشنايي آغاز شد. بعثت پيامبر اكرمص شروع رهايي انسان از بندگي مخلوقات و خلاصي از جميع پليديها و زشتيها و پيوستن او به يگانه منشاء عالم و پذيرش توحيد بود. اين واقعه بزرگترين نعمت خداوند براي بشر بود.
خداوند با ارسال محمد مصطفي راه نجات و سعادت در دنيا و آخرت را براي انسان تامين كرد، اما يكي از مسائلي كه همواره در نزد انديشمندان بزرگ وجود داشته، ضرورت ارسال انبيا از سوي خداوند بوده و اين كه آيا نجات و سعادت بشر از طريق ديگري ممكن نيست؟ در مقالهاي كه اكنون ميخوانيد، به اين بحث پرداخته شده است و در نهايت نويسنده ، ارسال انبيا را از جانب عقل ضروري ميداند.
نبوت و فلسفه آن ازجمله موضوعاتي است كه در گذر تاريخ مورد توجه و عنايت فيلسوفان، متكلمان و عارفان قرار گرفته و گفتمانهاي بسياري درباره آن انجام شده است. آنچه روشن است، از اين رهگذر پرسش و پاسخهاي بسياري از واقعيت نبوت تا چرايي رسالت ميان سه گروه ياد شده رد و بدل شده است.
در اين جستار كوتاه بنا بر آن است تا فلسفه نبوت مورد بحث و بازبيني واقع شود، ضرورت بعثت انبيا واكاوي شود و به اين پرسش پاسخ داده شود كه با وجود عقل و دانش بشري چه لزومي بر رسالت پيامبران است؟ اما با تمام اين اوصاف، به گمان نگارنده بهتر است پيش از ورود به مبحث اصلي، تعريفي جامع و رسا از خود نبوت ارائه شود زيرا تا درك نگردد كه نبوت به چه مفهوم است، سخن از چند و چون آن بيمعني جلوه مينمايد.
بيشتر دينپژوهان نبوت را از ماده «نباء» به معناي خبر آوردن و در اصطلاح دين خبر آوردن از جانب خداوند ميدانند، اما شماري ديگر از علما بدان باورند كه نبوت از ماده «نبوه»، به تخفيف واو و «نباوه»، به معني محل مرتفع است. اين دسته در حقيقت اطلاق سمت نبوت به پيامبران را به سبب رفعت معنوي آنان بر ديگر آدميان ميدانند.
به هر ترتيب، چه نخستين تعريف مصداق مفهوم نبوت باشد و چه تعريف دوم گواه معناي رسالت باشد، از منظر تمامي اديان الهي، نبوت رابطه ميان پروردگار و آدميان است توسط انساني كه از سوي خود خداوند به پيامبري برگزيده شده است. براساس اين ديدگاه نبي يا پيامبر وظيفه دارد تا سخن خداوند و فرامين احكام او را براي ديگر انسانها بيان دارد و براي آنان به تعبير قرآن مجيد هم بشير و هم نذير باشد.
آنچه از جستجو، مطالعه و كنكاش در منابع حكمي و ديني برميآيد آن است كه مباحث كلامي و گفتارهاي اعتقادي از جهت روش شناسي يكسان نيستند. شماري از آنها تنها با استدلال عقلي و پارهاي ديگر فقط با براهين نقلي و گروهي نيز با ياري جستن توامان از دلايل عقلي و نقلي اثبات پذيرند.
به باور برخي انديشمندان، مساله فلسفه نبوت و ضرورت بعثت انبيا از آن دسته مسائل است كه فقط با برهان عقلي و با ياري جستن از خرد ميتوان آن را اثبات كرد. درحقيقت، اگر بنا بر آن قرار گيرد تا فلسفه نبوت با استمداد از آيات و استناد به روايات ثابت شود آن گاه تسلسلي نادرست پيش ميآيد زيرا در اين صورت، اثبات ضرورت بعثت انبيا بر آيات و روايات توقف دارد و اثبات حجيت آيات و روايات نيز به ضرورت بعثت انبيا متوقف است.
بازبيني سير انديشه در اسلام كاونده را بدين نتيجه رهنمون ميسازد كه اين مطلب مورد اتفاق متكلمان شيعه و معتزله بوده است. ولي اشعريان كه منكر حسن و قبح عقلي بودند به استدلال عقلي توجه نكردند چراكه لازمه اين استدلال قبول حسن و قبح عقلي بود.
آنچه روشن است و براساس آنچه انسان شناسان بدان معتقدند آدميزاد موجودي اجتماعي است و نميتواند بسان برخي جانداران ديگر به تنهايي زندگي كند، انسان نيازهايي دارد كه بايد با همياري و همكاري ديگر همنوعان خويش آنان را برآورده سازد.
واضح و آشكار است كه با پديد آمدن اجتماع مسووليتها نيز موجوديت مييابند، اما براستي حدود و اندازه اين مسووليتها چقدر است؟ آنچه مشخص است، اين قانون است كه مسووليتها را مرزبندي ميكند، اما پرسشهاي مهمتري كه پيش ميآيد، آن است كه چه كسي شايسته وضع قانون است؟ چه كسي تا بدان اندازه صلاحيت دارد كه قانونگذاري نمايد؟ آيا عقل بشري تا بدان ميزان توانمندي دارد كه بتواند قانوني جامع، كامل و به دور از نقص براي تمامي انسانها تدوين كند؟ آيا انساني كه بنا به گفته ويليام جيمز معلوماتش در برابر مجهولاتش بسان قطره در مقابل درياست و به قول آلكس كارل هنوز موجودي ناشناخته است، ميتواند مقررات لازم را براي بهتر زيستن انسانها مقرر دارد؟ آيا عقل بشري كه برابر نظر اينشتين هنوز نتوانسته افسانه سر بزرگ معماي خلقت را حل كند ياراي آن را دارد كه دستورالعملهاي لازم و ضروري را براي يك زندگي آرماني انساني صادر كند؟
ژان ژاك روسو، فيلسوف و انديشمند نامي و يكي از پشتوانههاي فكري انقلاب فرانسه، در اين باره بر آن باور است كه «براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند و خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطهاي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و...».
منتسكيو، ديگر فيلسوف نامدار فرانسه كه كتاب روحالقوانين او در ايران واجد اشتهار افزون است، نيز به رغم احترام افزون به عقل و عقلگرايي، عقل بشري را براي نگارش قانوني جامع ناتوان برميشمرد و اذعان ميداشت كه «هيچ قانونگذاري نيست كه در قانون نظر خصوصي نداشته باشد.
علتش اين است كه هر قانونگذاري داراي عواطف و افكار مخصوصي است و در همين وضع قانون ميخواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانين، گاهي ميخواست احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسكين بدهد و زماني علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.
افلاطون از استبداد ملت آتن بيزار بود و اين نفرت در قوانين او محسوس است، ماكياولي دوك والانتينو را دوست ميداشت و اين محبت از قوانين او فهميده ميشود. توماس مور كه خيلي تحتتاثير كتب گذشتگان قرار گرفته بود، ميخواست تمام كشورها را بسادگي يكي از شهرهاي يونان اداره نمايد.
هارينگتون يگانه قانون درست را قانون جمهوري انگلستان ميدانست، در حالي كه نويسندگان ديگر عقيده داشتند اگر كشوري سلطنتي نباشد، داراي قوانين درست نخواهد بود».
با اين اوصاف، همانگونه كه زينالعابدين قرباني، نگارنده كتاب اسلام و حقوق بشر، نيز اقرار داشته است در عبارات اين دو دانشمند نامدار و دهها افراد ديگر مانند آنان تصريح شده است كه قانونگذار بايد عقل كل باشد. واضع قانون بايد برهمه چيز واقف و بر تمام رموز آگاه باشد و به هيچوجه تحتتاثير اميال، علايق و باورهاي شخصي كه موجب عدم رعايت مصالح عمومي است قرار نگيرد.
اما پرسشي كه در اين لحظه به ذهن ميرسد آن است كه آيا براستي چنين شخصيتي وجود عيني دارد و آيا در جوامع انساني كسي را ميتوان جست كه واجد چنين ويژگيهايي باشد؟ پاسخ اين پرسش به ضرس قاطع منفي است. حال كه پاسخ منفي است چه كسي را ميتوان سزاوار آن دانست كه براي انسانها قانونگذاري كند؟
آن عقل كل مورد اشاره ژان ژاك روسو چه كسي ميتواند باشد؟ آنچه پيروان اديان آسماني و بسياري از فلاسفه و حقوقدانان بدرستي بدان باور دارند، آن است كه يگانه قانونگذار واجد صلاحيت و شايسته، يگانه خالق و آفريدگار بشر است، زيرا اوست كه انسان را آفريده و از همه اسرار وجود او آگاه است بنابراين تنها پروردگار است كه ميتواند با دانش وسيع و جهانبينانه، بهترين آيين زندگي را وضع كند و عاليترين و نيكوترين راه و رسم زندگي را بدو بنماياند.
با عطف به موارد يادشده در سطور فوق ثابت ميشود كه تنها خداوند يكتا و يگانه صلاحيت قانونگذاري دارد، اما پرسشي كه به ذهن متبادل ميشود، آن است كه انسانها چگونه بايد به قوانين وضع شده از سوي كردگار عالميان پي ببرند تا به سعادت و رستگاري رسند؟ آنچه روشن است، تنها پاسخي كه ميتوان به ادين پرسش داد همان است كه پيروان اديان الهي بدان باور دارند، يعني انتخاب فردي از سوي خداوند به پيامبري و انتقال قوانين او در قالب وحي به وسيله پيامبر به آدميان.
بنابراين با توجه به موارد ياد شده، به عنوان خلاصهاي از آنچه تاكنون گفته شد و به عنوان ماحصل كلام و برآيند سخن همانگونه كه بيشتر متكلمان شهير، فيلسوفان نامدار و حكيمان نامآور تاريخ اسلام و ازجمله ابنسينا، انديشمند شهير ايراني و كسي كه در بيشتر علوم واجد مهارت بود، اذعان داشتهاند، ميتوان بيان داشت كه اثبات ضرورت بعثت انبيا و لزوم برانگيخته شدن پيغمبران بر اساس 5 مرحله ذيل انجام ميپذيرد:
1- انسان به لحاظ فطري و طبيعي و شايد به دليل مدني بالطبع يا مستخدم بالطبع بودن متمايل به زندگي اجتماعي است و تكامل و پيشرفت انسان تنها با زندگي اجتماعي امكان مييابد.
2- زندگي اجتماعي به قوانيني جامع و كامل نيازمند است، زيرا هر انساني به مقتضاي غريزه و فطرت تلاش پيشه ميكند تا منافع را براي خود جذب نمايد و همين مساله سبب تعدي و تجاوز به حقوق همنوع و در نهايت سرچشمه اختلاف در منافع ميشود. براي رفع و تعديل اختلاف بين انسانها بايد قوانين اجتماعي وضع شوند.
3- تنها قوانيني ميتوانند رستگاري و سعادت انسانها را تضمين و اختلافهاي آنها را برطرف كنند كه نيازهاي واقعي و طبيعي بشر را در همه جنبهها مورد عنايت قرار دهند و منافع و سعادت همه انسانها را در نظر داشته باشند.
4- تنها خداوند راست كردار ياراي وضع قوانيني اين چنيني دارد، زيرا شرط لازم و كافي آن آگاهي به تمام ساختمان وجودي انسان و اسرار و رموز آفرينش اوست و جز خداوند متعال كسي توان كسب اين دانش و معرفت را ندارد.
5- قانونگذار بايد با انسانها سخن بگويد تا آنها از وضع قوانين آگاهي يابند و چون همه انسانها صلاحيت و شايستگي دريافت سخن و وحي الهي را ندارند، پيامبراني از بين آنان براي انتقال كلام پروردگار و ابلاغ وحي برانگيخته شدند.
زمانی كه در غار حرا ندا بر پیامبرص آمد كه بخوان، رسالت محمد با پیام خروج انسانها از تاریكی به سوی روشنایی آغاز شد. بعثت پیامبر اكرمص شروع رهایی انسان از بندگی مخلوقات و خلاصی از جمیع پلیدیها و زشتیها و پیوستن او به یگانه منشاء عالم و پذیرش توحید بود. این واقعه بزرگترین نعمت خداوند برای بشر بود.
خداوند با ارسال محمد مصطفی راه نجات و سعادت در دنیا و آخرت را برای انسان تامین كرد، اما یكی از مسائلی كه همواره در نزد اندیشمندان بزرگ وجود داشته، ضرورت ارسال انبیا از سوی خداوند بوده و این كه آیا نجات و سعادت بشر از طریق دیگری ممكن نیست؟ در مقالهای كه اكنون میخوانید، به این بحث پرداخته شده است و در نهایت نویسنده ، ارسال انبیا را از جانب عقل ضروری میداند.
نبوت و فلسفه آن ازجمله موضوعاتی است كه در گذر تاریخ مورد توجه و عنایت فیلسوفان، متكلمان و عارفان قرار گرفته و گفتمانهای بسیاری درباره آن انجام شده است. آنچه روشن است، از این رهگذر پرسش و پاسخهای بسیاری از واقعیت نبوت تا چرایی رسالت میان سه گروه یاد شده رد و بدل شده است.
در این جستار كوتاه بنا بر آن است تا فلسفه نبوت مورد بحث و بازبینی واقع شود، ضرورت بعثت انبیا واكاوی شود و به این پرسش پاسخ داده شود كه با وجود عقل و دانش بشری چه لزومی بر رسالت پیامبران است؟ اما با تمام این اوصاف، به گمان نگارنده بهتر است پیش از ورود به مبحث اصلی، تعریفی جامع و رسا از خود نبوت ارائه شود زیرا تا درك نگردد كه نبوت به چه مفهوم است، سخن از چند و چون آن بیمعنی جلوه مینماید.
بیشتر دینپژوهان نبوت را از ماده «نباء» به معنای خبر آوردن و در اصطلاح دین خبر آوردن از جانب خداوند میدانند، اما شماری دیگر از علما بدان باورند كه نبوت از ماده «نبوه»، به تخفیف واو و «نباوه»، به معنی محل مرتفع است. این دسته در حقیقت اطلاق سمت نبوت به پیامبران را به سبب رفعت معنوی آنان بر دیگر آدمیان میدانند.
به هر ترتیب، چه نخستین تعریف مصداق مفهوم نبوت باشد و چه تعریف دوم گواه معنای رسالت باشد، از منظر تمامی ادیان الهی، نبوت رابطه میان پروردگار و آدمیان است توسط انسانی كه از سوی خود خداوند به پیامبری برگزیده شده است. براساس این دیدگاه نبی یا پیامبر وظیفه دارد تا سخن خداوند و فرامین احكام او را برای دیگر انسانها بیان دارد و برای آنان به تعبیر قرآن مجید هم بشیر و هم نذیر باشد.
آنچه از جستجو، مطالعه و كنكاش در منابع حكمی و دینی برمیآید آن است كه مباحث كلامی و گفتارهای اعتقادی از جهت روش شناسی یكسان نیستند. شماری از آنها تنها با استدلال عقلی و پارهای دیگر فقط با براهین نقلی و گروهی نیز با یاری جستن توامان از دلایل عقلی و نقلی اثبات پذیرند.
به باور برخی اندیشمندان، مساله فلسفه نبوت و ضرورت بعثت انبیا از آن دسته مسائل است كه فقط با برهان عقلی و با یاری جستن از خرد میتوان آن را اثبات كرد. درحقیقت، اگر بنا بر آن قرار گیرد تا فلسفه نبوت با استمداد از آیات و استناد به روایات ثابت شود آن گاه تسلسلی نادرست پیش میآید زیرا در این صورت، اثبات ضرورت بعثت انبیا بر آیات و روایات توقف دارد و اثبات حجیت آیات و روایات نیز به ضرورت بعثت انبیا متوقف است.
بازبینی سیر اندیشه در اسلام كاونده را بدین نتیجه رهنمون میسازد كه این مطلب مورد اتفاق متكلمان شیعه و معتزله بوده است. ولی اشعریان كه منكر حسن و قبح عقلی بودند به استدلال عقلی توجه نكردند چراكه لازمه این استدلال قبول حسن و قبح عقلی بود.
آنچه روشن است و براساس آنچه انسان شناسان بدان معتقدند آدمیزاد موجودی اجتماعی است و نمیتواند بسان برخی جانداران دیگر به تنهایی زندگی كند، انسان نیازهایی دارد كه باید با همیاری و همكاری دیگر همنوعان خویش آنان را برآورده سازد.
واضح و آشكار است كه با پدید آمدن اجتماع مسوولیتها نیز موجودیت مییابند، اما براستی حدود و اندازه این مسوولیتها چقدر است؟ آنچه مشخص است، این قانون است كه مسوولیتها را مرزبندی میكند، اما پرسشهای مهمتری كه پیش میآید، آن است كه چه كسی شایسته وضع قانون است؟ چه كسی تا بدان اندازه صلاحیت دارد كه قانونگذاری نماید؟ آیا عقل بشری تا بدان میزان توانمندی دارد كه بتواند قانونی جامع، كامل و به دور از نقص برای تمامی انسانها تدوین كند؟ آیا انسانی كه بنا به گفته ویلیام جیمز معلوماتش در برابر مجهولاتش بسان قطره در مقابل دریاست و به قول آلكس كارل هنوز موجودی ناشناخته است، میتواند مقررات لازم را برای بهتر زیستن انسانها مقرر دارد؟ آیا عقل بشری كه برابر نظر اینشتین هنوز نتوانسته افسانه سر بزرگ معمای خلقت را حل كند یارای آن را دارد كه دستورالعملهای لازم و ضروری را برای یك زندگی آرمانی انسانی صادر كند؟
ژان ژاك روسو، فیلسوف و اندیشمند نامی و یكی از پشتوانههای فكری انقلاب فرانسه، در این باره بر آن باور است كه «برای كشف بهترین قوانینی كه به درد ملل بخورد، یك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانی را ببیند و خود هیچ حس نكند، با طبیعت هیچ رابطهای نداشته باشد ولی آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و...».
منتسكیو، دیگر فیلسوف نامدار فرانسه كه كتاب روحالقوانین او در ایران واجد اشتهار افزون است، نیز به رغم احترام افزون به عقل و عقلگرایی، عقل بشری را برای نگارش قانونی جامع ناتوان برمیشمرد و اذعان میداشت كه «هیچ قانونگذاری نیست كه در قانون نظر خصوصی نداشته باشد.
علتش این است كه هر قانونگذاری دارای عواطف و افكار مخصوصی است و در همین وضع قانون میخواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانین، گاهی میخواست احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسكین بدهد و زمانی علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.
افلاطون از استبداد ملت آتن بیزار بود و این نفرت در قوانین او محسوس است، ماكیاولی دوك والانتینو را دوست میداشت و این محبت از قوانین او فهمیده میشود. توماس مور كه خیلی تحتتاثیر كتب گذشتگان قرار گرفته بود، میخواست تمام كشورها را بسادگی یكی از شهرهای یونان اداره نماید.
هارینگتون یگانه قانون درست را قانون جمهوری انگلستان میدانست، در حالی كه نویسندگان دیگر عقیده داشتند اگر كشوری سلطنتی نباشد، دارای قوانین درست نخواهد بود».
با این اوصاف، همانگونه كه زینالعابدین قربانی، نگارنده كتاب اسلام و حقوق بشر، نیز اقرار داشته است در عبارات این دو دانشمند نامدار و دهها افراد دیگر مانند آنان تصریح شده است كه قانونگذار باید عقل كل باشد. واضع قانون باید برهمه چیز واقف و بر تمام رموز آگاه باشد و به هیچوجه تحتتاثیر امیال، علایق و باورهای شخصی كه موجب عدم رعایت مصالح عمومی است قرار نگیرد.
اما پرسشی كه در این لحظه به ذهن میرسد آن است كه آیا براستی چنین شخصیتی وجود عینی دارد و آیا در جوامع انسانی كسی را میتوان جست كه واجد چنین ویژگیهایی باشد؟ پاسخ این پرسش به ضرس قاطع منفی است. حال كه پاسخ منفی است چه كسی را میتوان سزاوار آن دانست كه برای انسانها قانونگذاری كند؟
آن عقل كل مورد اشاره ژان ژاك روسو چه كسی میتواند باشد؟ آنچه پیروان ادیان آسمانی و بسیاری از فلاسفه و حقوقدانان بدرستی بدان باور دارند، آن است كه یگانه قانونگذار واجد صلاحیت و شایسته، یگانه خالق و آفریدگار بشر است، زیرا اوست كه انسان را آفریده و از همه اسرار وجود او آگاه است بنابراین تنها پروردگار است كه میتواند با دانش وسیع و جهانبینانه، بهترین آیین زندگی را وضع كند و عالیترین و نیكوترین راه و رسم زندگی را بدو بنمایاند.
با عطف به موارد یادشده در سطور فوق ثابت میشود كه تنها خداوند یكتا و یگانه صلاحیت قانونگذاری دارد، اما پرسشی كه به ذهن متبادل میشود، آن است كه انسانها چگونه باید به قوانین وضع شده از سوی كردگار عالمیان پی ببرند تا به سعادت و رستگاری رسند؟ آنچه روشن است، تنها پاسخی كه میتوان به ادین پرسش داد همان است كه پیروان ادیان الهی بدان باور دارند، یعنی انتخاب فردی از سوی خداوند به پیامبری و انتقال قوانین او در قالب وحی به وسیله پیامبر به آدمیان.
بنابراین با توجه به موارد یاد شده، به عنوان خلاصهای از آنچه تاكنون گفته شد و به عنوان ماحصل كلام و برآیند سخن همانگونه كه بیشتر متكلمان شهیر، فیلسوفان نامدار و حكیمان نامآور تاریخ اسلام و ازجمله ابنسینا، اندیشمند شهیر ایرانی و كسی كه در بیشتر علوم واجد مهارت بود، اذعان داشتهاند، میتوان بیان داشت كه اثبات ضرورت بعثت انبیا و لزوم برانگیخته شدن پیغمبران بر اساس ۵ مرحله ذیل انجام میپذیرد:
۱) انسان به لحاظ فطری و طبیعی و شاید به دلیل مدنی بالطبع یا مستخدم بالطبع بودن متمایل به زندگی اجتماعی است و تكامل و پیشرفت انسان تنها با زندگی اجتماعی امكان مییابد.
۲) زندگی اجتماعی به قوانینی جامع و كامل نیازمند است، زیرا هر انسانی به مقتضای غریزه و فطرت تلاش پیشه میكند تا منافع را برای خود جذب نماید و همین مساله سبب تعدی و تجاوز به حقوق همنوع و در نهایت سرچشمه اختلاف در منافع میشود. برای رفع و تعدیل اختلاف بین انسانها باید قوانین اجتماعی وضع شوند.
۳) تنها قوانینی میتوانند رستگاری و سعادت انسانها را تضمین و اختلافهای آنها را برطرف كنند كه نیازهای واقعی و طبیعی بشر را در همه جنبهها مورد عنایت قرار دهند و منافع و سعادت همه انسانها را در نظر داشته باشند.
۴) تنها خداوند راست كردار یارای وضع قوانینی این چنینی دارد، زیرا شرط لازم و كافی آن آگاهی به تمام ساختمان وجودی انسان و اسرار و رموز آفرینش اوست و جز خداوند متعال كسی توان كسب این دانش و معرفت را ندارد.
۵) قانونگذار باید با انسانها سخن بگوید تا آنها از وضع قوانین آگاهی یابند و چون همه انسانها صلاحیت و شایستگی دریافت سخن و وحی الهی را ندارند، پیامبرانی از بین آنان برای انتقال كلام پروردگار و ابلاغ وحی برانگیخته شدند.