loading...
دانلود مطالب مورد نیاز دانش آموزان
فرهاد نوروزی بازدید : 283 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

زماني كه در غار حرا ندا بر پيامبرص آمد كه بخوان، رسالت محمد با پيام خروج انسان‌ها از تاريكي به سوي روشنايي آغاز شد. بعثت پيامبر اكرم‌ص شروع رهايي انسان از بندگي مخلوقات و خلاصي از جميع پليدي‌ها و زشتي‌ها و پيوستن او به يگانه منشاء عالم و پذيرش توحيد بود. اين واقعه بزرگ‌ترين نعمت خداوند براي بشر بود.

خداوند با ارسال محمد مصطفي راه نجات و سعادت در دنيا و آخرت را براي انسان تامين كرد، اما يكي از مسائلي كه همواره در نزد انديشمندان بزرگ وجود داشته، ضرورت ارسال انبيا از سوي خداوند بوده و اين كه آيا نجات و سعادت بشر از طريق ديگري ممكن نيست؟ در مقاله‌اي كه اكنون مي‌خوانيد، به اين بحث پرداخته شده است و در نهايت نويسنده ، ارسال انبيا را از جانب عقل ضروري مي‌داند.

نبوت و فلسفه آن ازجمله موضوعاتي است كه در گذر تاريخ مورد توجه و عنايت فيلسوفان، متكلمان و عارفان قرار گرفته و گفتمان‌هاي بسياري درباره آن انجام شده است. آنچه روشن است، از اين رهگذر پرسش و پاسخ‌هاي بسياري از واقعيت نبوت تا چرايي رسالت ميان سه گروه ياد شده رد و بدل شده است.

در اين جستار كوتاه بنا بر آن است تا فلسفه نبوت مورد بحث و بازبيني واقع شود، ضرورت بعثت انبيا واكاوي شود و به اين پرسش پاسخ داده شود كه با وجود عقل و دانش بشري چه لزومي بر رسالت پيامبران است؟ اما با تمام اين اوصاف، به گمان نگارنده بهتر است پيش از ورود به مبحث اصلي، تعريفي جامع و رسا از خود نبوت ارائه شود زيرا تا درك نگردد كه نبوت به چه مفهوم است، سخن از چند و چون آن بي‌معني جلوه مي‌نمايد.

بيشتر دين‌پژوهان نبوت را از ماده «نباء» به معناي خبر آوردن و در اصطلاح دين خبر آوردن از جانب خداوند مي‌دانند، اما شماري ديگر از علما بدان باورند كه نبوت از ماده «نبوه»، به تخفيف واو و «نباوه»، به معني محل مرتفع است. اين دسته در حقيقت اطلاق سمت نبوت به پيامبران را به سبب رفعت معنوي آنان بر ديگر آدميان مي‌دانند.

به هر ترتيب، چه نخستين تعريف مصداق مفهوم نبوت باشد و چه تعريف دوم گواه معناي رسالت باشد، از منظر تمامي اديان الهي، نبوت رابطه ميان پروردگار و آدميان است توسط انساني كه از سوي خود خداوند به پيامبري برگزيده شده است. براساس اين ديدگاه نبي يا پيامبر وظيفه دارد تا سخن خداوند و فرامين احكام او را براي ديگر انسان‌ها بيان دارد و براي آنان به تعبير قرآن مجيد هم بشير و هم نذير باشد.

آنچه از جستجو، مطالعه و كنكاش در منابع حكمي و ديني برمي‌آيد آن است كه مباحث كلامي و گفتارهاي اعتقادي از جهت روش شناسي يكسان نيستند. شماري از آنها تنها با استدلال عقلي و پاره‌اي ديگر فقط با براهين نقلي و گروهي نيز با ياري جستن توامان از دلايل عقلي و نقلي اثبات پذيرند.

به باور برخي انديشمندان، مساله فلسفه نبوت و ضرورت بعثت انبيا از آن دسته مسائل است كه فقط با برهان عقلي و با ياري جستن از خرد مي‌توان آن را اثبات كرد. درحقيقت، اگر بنا بر آن قرار گيرد تا فلسفه نبوت با استمداد از آيات و استناد به روايات ثابت شود آن گاه تسلسلي نادرست پيش مي‌آيد زيرا در اين صورت، اثبات ضرورت بعثت انبيا بر آيات و روايات توقف دارد و اثبات حجيت آيات و روايات نيز به ضرورت بعثت انبيا متوقف است.

بازبيني سير انديشه در اسلام كاونده را بدين نتيجه رهنمون مي‌سازد كه اين مطلب مورد اتفاق متكلمان شيعه و معتزله بوده است. ولي اشعريان كه منكر حسن و قبح عقلي بودند به استدلال عقلي توجه نكردند چراكه لازمه اين استدلال قبول حسن و قبح عقلي بود.

آنچه روشن است و براساس آنچه انسان شناسان بدان معتقدند آدميزاد موجودي اجتماعي است و نمي‌تواند بسان برخي جانداران ديگر به تنهايي زندگي كند، انسان نيازهايي دارد كه بايد با همياري و همكاري ديگر همنوعان خويش آنان را برآورده سازد.

واضح و آشكار است كه با پديد آمدن اجتماع مسووليت‌ها نيز موجوديت مي‌يابند، اما براستي حدود و اندازه اين مسووليت‌ها چقدر است؟ آنچه مشخص است، اين قانون است كه مسووليت‌ها را مرزبندي مي‌كند، اما پرسش‌هاي مهم‌تري كه پيش مي‌آيد، آن است كه چه كسي شايسته وضع قانون است؟ چه كسي تا بدان اندازه صلاحيت دارد كه قانونگذاري نمايد؟ آيا عقل بشري تا بدان ميزان توانمندي دارد كه بتواند قانوني جامع، كامل و به دور از نقص براي تمامي انسان‌ها تدوين كند؟ آيا انساني كه بنا به گفته ويليام جيمز معلوماتش در برابر مجهولاتش بسان قطره در مقابل درياست و به قول آلكس كارل هنوز موجودي ناشناخته است، مي‌تواند مقررات لازم را براي بهتر زيستن انسان‌ها مقرر دارد؟ آيا عقل بشري كه برابر نظر اينشتين هنوز نتوانسته افسانه سر بزرگ معماي خلقت را حل كند ياراي آن را دارد كه دستورالعمل‌هاي لازم و ضروري را براي يك زندگي آرماني انساني صادر كند؟

ژان ژاك روسو، فيلسوف و انديشمند نامي و يكي از پشتوانه‌هاي فكري انقلاب فرانسه، در اين باره بر آن باور است كه «براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انساني را ببيند و خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطه‌اي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و...».

منتسكيو، ديگر فيلسوف نامدار فرانسه كه كتاب روح‌القوانين او در ايران واجد اشتهار افزون است، نيز به رغم احترام افزون به عقل و عقلگرايي، عقل بشري را براي نگارش قانوني جامع ناتوان برمي‌شمرد و اذعان مي‌داشت كه «هيچ قانونگذاري نيست كه در قانون نظر خصوصي نداشته باشد.

علتش اين است كه هر قانونگذاري داراي عواطف و افكار مخصوصي است و در همين وضع قانون مي‌خواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانين، گاهي مي‌خواست احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسكين بدهد و زماني علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.

افلاطون از استبداد ملت آتن بيزار بود و اين نفرت در قوانين او محسوس است، ماكياولي دوك والانتينو را دوست مي‌داشت و اين محبت از قوانين او فهميده مي‌شود. توماس مور كه خيلي تحت‌تاثير كتب گذشتگان قرار گرفته بود، مي‌خواست تمام كشورها را بسادگي يكي از شهرهاي يونان اداره نمايد.

هارينگتون يگانه قانون درست را قانون جمهوري انگلستان مي‌دانست، در حالي كه نويسندگان ديگر عقيده داشتند اگر كشوري سلطنتي نباشد، داراي قوانين درست نخواهد بود».

با اين اوصاف، همان‌گونه كه زين‌العابدين قرباني، نگارنده كتاب اسلام و حقوق بشر، نيز اقرار داشته است در عبارات اين دو دانشمند نامدار و ده‌ها افراد ديگر مانند آنان تصريح شده است كه قانونگذار بايد عقل كل باشد. واضع قانون بايد برهمه چيز واقف و بر تمام رموز آگاه باشد و به هيچ‌وجه تحت‌تاثير اميال، علايق و باورهاي شخصي كه موجب عدم رعايت مصالح عمومي است قرار نگيرد.

اما پرسشي كه در اين لحظه به ذهن مي‌رسد آن است كه آيا براستي چنين شخصيتي وجود عيني دارد و آيا در جوامع انساني كسي را مي‌توان جست كه واجد چنين ويژگي‌هايي باشد؟ پاسخ اين پرسش به ضرس قاطع منفي است. حال كه پاسخ منفي است چه كسي را مي‌توان سزاوار آن دانست كه براي انسان‌ها قانونگذاري كند؟

آن عقل كل مورد اشاره ژان ژاك روسو چه كسي مي‌تواند باشد؟ آنچه پيروان اديان آسماني و بسياري از فلاسفه و حقوقدانان بدرستي بدان باور دارند، آن است كه يگانه قانونگذار واجد صلاحيت و شايسته، يگانه خالق و آفريدگار بشر است، زيرا اوست كه انسان را آفريده و از همه اسرار وجود او آگاه است بنابراين تنها پروردگار است كه مي‌تواند با دانش وسيع و جهان‌بينانه، بهترين آيين زندگي را وضع كند و عالي‌ترين و نيكوترين راه و رسم زندگي را بدو بنماياند.

با عطف به موارد يادشده در سطور فوق ثابت مي‌شود كه تنها خداوند يكتا و يگانه صلاحيت قانونگذاري دارد، اما پرسشي كه به ذهن متبادل مي‌شود، آن است كه انسان‌ها چگونه بايد به قوانين وضع شده از سوي كردگار عالميان پي ببرند تا به سعادت و رستگاري رسند؟ آنچه روشن است، تنها پاسخي كه مي‌توان به ادين پرسش داد همان است كه پيروان اديان الهي بدان باور دارند، يعني انتخاب فردي از سوي خداوند به پيامبري و انتقال قوانين او در قالب وحي به وسيله پيامبر به آدميان.

بنابراين با توجه به موارد ياد شده، به عنوان خلاصه‌اي از آنچه تاكنون گفته شد و به عنوان ماحصل كلام و برآيند سخن همان‌گونه كه بيشتر متكلمان شهير، فيلسوفان نامدار و حكيمان نام‌آور تاريخ اسلام و ازجمله ابن‌‌سينا، انديشمند شهير ايراني و كسي كه در بيشتر علوم واجد مهارت بود، اذعان داشته‌اند، مي‌توان بيان داشت كه اثبات ضرورت بعثت انبيا و لزوم برانگيخته شدن پيغمبران بر اساس 5 مرحله ذيل انجام مي‌پذيرد:

1- انسان به لحاظ فطري و طبيعي و شايد به دليل مدني بالطبع يا مستخدم بالطبع بودن متمايل به زندگي اجتماعي است و تكامل و پيشرفت انسان تنها با زندگي اجتماعي امكان مي‌يابد.

2- زندگي اجتماعي به قوانيني جامع و كامل نيازمند است، زيرا هر انساني به مقتضاي غريزه و فطرت تلاش پيشه مي‌كند تا منافع را براي خود جذب نمايد و همين مساله سبب تعدي و تجاوز به حقوق همنوع و در نهايت سرچشمه اختلاف در منافع مي‌شود. براي رفع و تعديل اختلاف بين انسان‌ها بايد قوانين اجتماعي وضع شوند.

3- تنها قوانيني مي‌توانند رستگاري و سعادت انسان‌ها را تضمين و اختلاف‌هاي آنها را برطرف كنند كه نيازهاي واقعي و طبيعي بشر را در همه جنبه‌ها مورد عنايت قرار دهند و منافع و سعادت همه انسان‌ها را در نظر داشته باشند.

4- تنها خداوند راست كردار ياراي وضع قوانيني اين چنيني دارد، زيرا شرط لازم و كافي آن آگاهي به تمام ساختمان وجودي انسان و اسرار و رموز آفرينش اوست و جز خداوند متعال كسي توان كسب اين دانش و معرفت را ندارد.

5- قانونگذار بايد با انسان‌ها سخن بگويد تا آنها از وضع قوانين آگاهي يابند و چون همه انسان‌ها صلاحيت و شايستگي دريافت سخن و وحي الهي را ندارند، پيامبراني از بين آنان براي انتقال كلام پروردگار و ابلاغ وحي برانگيخته شدند.

 

زمانی كه در غار حرا ندا بر پیامبرص آمد كه بخوان، رسالت محمد با پیام خروج انسان‌ها از تاریكی به سوی روشنایی آغاز شد. بعثت پیامبر اكرم‌ص شروع رهایی انسان از بندگی مخلوقات و خلاصی از جمیع پلیدی‌ها و زشتی‌ها و پیوستن او به یگانه منشاء عالم و پذیرش توحید بود. این واقعه بزرگ‌ترین نعمت خداوند برای بشر بود.

خداوند با ارسال محمد مصطفی راه نجات و سعادت در دنیا و آخرت را برای انسان تامین كرد، اما یكی از مسائلی كه همواره در نزد اندیشمندان بزرگ وجود داشته، ضرورت ارسال انبیا از سوی خداوند بوده و این كه آیا نجات و سعادت بشر از طریق دیگری ممكن نیست؟ در مقاله‌ای كه اكنون می‌خوانید، به این بحث پرداخته شده است و در نهایت نویسنده ، ارسال انبیا را از جانب عقل ضروری می‌داند.

نبوت و فلسفه آن ازجمله موضوعاتی است كه در گذر تاریخ مورد توجه و عنایت فیلسوفان، متكلمان و عارفان قرار گرفته و گفتمان‌های بسیاری درباره آن انجام شده است. آنچه روشن است، از این رهگذر پرسش و پاسخ‌های بسیاری از واقعیت نبوت تا چرایی رسالت میان سه گروه یاد شده رد و بدل شده است.

در این جستار كوتاه بنا بر آن است تا فلسفه نبوت مورد بحث و بازبینی واقع شود، ضرورت بعثت انبیا واكاوی شود و به این پرسش پاسخ داده شود كه با وجود عقل و دانش بشری چه لزومی بر رسالت پیامبران است؟ اما با تمام این اوصاف، به گمان نگارنده بهتر است پیش از ورود به مبحث اصلی، تعریفی جامع و رسا از خود نبوت ارائه شود زیرا تا درك نگردد كه نبوت به چه مفهوم است، سخن از چند و چون آن بی‌معنی جلوه می‌نماید.

بیشتر دین‌پژوهان نبوت را از ماده «نباء» به معنای خبر آوردن و در اصطلاح دین خبر آوردن از جانب خداوند می‌دانند، اما شماری دیگر از علما بدان باورند كه نبوت از ماده «نبوه»، به تخفیف واو و «نباوه»، به معنی محل مرتفع است. این دسته در حقیقت اطلاق سمت نبوت به پیامبران را به سبب رفعت معنوی آنان بر دیگر آدمیان می‌دانند.

به هر ترتیب، چه نخستین تعریف مصداق مفهوم نبوت باشد و چه تعریف دوم گواه معنای رسالت باشد، از منظر تمامی ادیان الهی، نبوت رابطه میان پروردگار و آدمیان است توسط انسانی كه از سوی خود خداوند به پیامبری برگزیده شده است. براساس این دیدگاه نبی یا پیامبر وظیفه دارد تا سخن خداوند و فرامین احكام او را برای دیگر انسان‌ها بیان دارد و برای آنان به تعبیر قرآن مجید هم بشیر و هم نذیر باشد.

آنچه از جستجو، مطالعه و كنكاش در منابع حكمی و دینی برمی‌آید آن است كه مباحث كلامی و گفتارهای اعتقادی از جهت روش شناسی یكسان نیستند. شماری از آنها تنها با استدلال عقلی و پاره‌ای دیگر فقط با براهین نقلی و گروهی نیز با یاری جستن توامان از دلایل عقلی و نقلی اثبات پذیرند.

به باور برخی اندیشمندان، مساله فلسفه نبوت و ضرورت بعثت انبیا از آن دسته مسائل است كه فقط با برهان عقلی و با یاری جستن از خرد می‌توان آن را اثبات كرد. درحقیقت، اگر بنا بر آن قرار گیرد تا فلسفه نبوت با استمداد از آیات و استناد به روایات ثابت شود آن گاه تسلسلی نادرست پیش می‌آید زیرا در این صورت، اثبات ضرورت بعثت انبیا بر آیات و روایات توقف دارد و اثبات حجیت آیات و روایات نیز به ضرورت بعثت انبیا متوقف است.

بازبینی سیر اندیشه در اسلام كاونده را بدین نتیجه رهنمون می‌سازد كه این مطلب مورد اتفاق متكلمان شیعه و معتزله بوده است. ولی اشعریان كه منكر حسن و قبح عقلی بودند به استدلال عقلی توجه نكردند چراكه لازمه این استدلال قبول حسن و قبح عقلی بود.

آنچه روشن است و براساس آنچه انسان شناسان بدان معتقدند آدمیزاد موجودی اجتماعی است و نمی‌تواند بسان برخی جانداران دیگر به تنهایی زندگی كند، انسان نیازهایی دارد كه باید با همیاری و همكاری دیگر همنوعان خویش آنان را برآورده سازد.

واضح و آشكار است كه با پدید آمدن اجتماع مسوولیت‌ها نیز موجودیت می‌یابند، اما براستی حدود و اندازه این مسوولیت‌ها چقدر است؟ آنچه مشخص است، این قانون است كه مسوولیت‌ها را مرزبندی می‌كند، اما پرسش‌های مهم‌تری كه پیش می‌آید، آن است كه چه كسی شایسته وضع قانون است؟ چه كسی تا بدان اندازه صلاحیت دارد كه قانونگذاری نماید؟ آیا عقل بشری تا بدان میزان توانمندی دارد كه بتواند قانونی جامع، كامل و به دور از نقص برای تمامی انسان‌ها تدوین كند؟ آیا انسانی كه بنا به گفته ویلیام جیمز معلوماتش در برابر مجهولاتش بسان قطره در مقابل دریاست و به قول آلكس كارل هنوز موجودی ناشناخته است، می‌تواند مقررات لازم را برای بهتر زیستن انسان‌ها مقرر دارد؟ آیا عقل بشری كه برابر نظر اینشتین هنوز نتوانسته افسانه سر بزرگ معمای خلقت را حل كند یارای آن را دارد كه دستورالعمل‌های لازم و ضروری را برای یك زندگی آرمانی انسانی صادر كند؟

ژان ژاك روسو، فیلسوف و اندیشمند نامی و یكی از پشتوانه‌های فكری انقلاب فرانسه، در این باره بر آن باور است كه «برای كشف بهترین قوانینی كه به درد ملل بخورد، یك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانی را ببیند و خود هیچ حس نكند، با طبیعت هیچ رابطه‌ای نداشته باشد ولی آن را كاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر باشد به سعادت ما كمك كند و...».

منتسكیو، دیگر فیلسوف نامدار فرانسه كه كتاب روح‌القوانین او در ایران واجد اشتهار افزون است، نیز به رغم احترام افزون به عقل و عقلگرایی، عقل بشری را برای نگارش قانونی جامع ناتوان برمی‌شمرد و اذعان می‌داشت كه «هیچ قانونگذاری نیست كه در قانون نظر خصوصی نداشته باشد.

علتش این است كه هر قانونگذاری دارای عواطف و افكار مخصوصی است و در همین وضع قانون می‌خواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانین، گاهی می‌خواست احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسكین بدهد و زمانی علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.

افلاطون از استبداد ملت آتن بیزار بود و این نفرت در قوانین او محسوس است، ماكیاولی دوك والانتینو را دوست می‌داشت و این محبت از قوانین او فهمیده می‌شود. توماس مور كه خیلی تحت‌تاثیر كتب گذشتگان قرار گرفته بود، می‌خواست تمام كشورها را بسادگی یكی از شهرهای یونان اداره نماید.

هارینگتون یگانه قانون درست را قانون جمهوری انگلستان می‌دانست، در حالی كه نویسندگان دیگر عقیده داشتند اگر كشوری سلطنتی نباشد، دارای قوانین درست نخواهد بود».

با این اوصاف، همان‌گونه كه زین‌العابدین قربانی، نگارنده كتاب اسلام و حقوق بشر، نیز اقرار داشته است در عبارات این دو دانشمند نامدار و ده‌ها افراد دیگر مانند آنان تصریح شده است كه قانونگذار باید عقل كل باشد. واضع قانون باید برهمه چیز واقف و بر تمام رموز آگاه باشد و به هیچ‌وجه تحت‌تاثیر امیال، علایق و باورهای شخصی كه موجب عدم رعایت مصالح عمومی است قرار نگیرد.

اما پرسشی كه در این لحظه به ذهن می‌رسد آن است كه آیا براستی چنین شخصیتی وجود عینی دارد و آیا در جوامع انسانی كسی را می‌توان جست كه واجد چنین ویژگی‌هایی باشد؟ پاسخ این پرسش به ضرس قاطع منفی است. حال كه پاسخ منفی است چه كسی را می‌توان سزاوار آن دانست كه برای انسان‌ها قانونگذاری كند؟

آن عقل كل مورد اشاره ژان ژاك روسو چه كسی می‌تواند باشد؟ آنچه پیروان ادیان آسمانی و بسیاری از فلاسفه و حقوقدانان بدرستی بدان باور دارند، آن است كه یگانه قانونگذار واجد صلاحیت و شایسته، یگانه خالق و آفریدگار بشر است، زیرا اوست كه انسان را آفریده و از همه اسرار وجود او آگاه است بنابراین تنها پروردگار است كه می‌تواند با دانش وسیع و جهان‌بینانه، بهترین آیین زندگی را وضع كند و عالی‌ترین و نیكوترین راه و رسم زندگی را بدو بنمایاند.

با عطف به موارد یادشده در سطور فوق ثابت می‌شود كه تنها خداوند یكتا و یگانه صلاحیت قانونگذاری دارد، اما پرسشی كه به ذهن متبادل می‌شود، آن است كه انسان‌ها چگونه باید به قوانین وضع شده از سوی كردگار عالمیان پی ببرند تا به سعادت و رستگاری رسند؟ آنچه روشن است، تنها پاسخی كه می‌توان به ادین پرسش داد همان است كه پیروان ادیان الهی بدان باور دارند، یعنی انتخاب فردی از سوی خداوند به پیامبری و انتقال قوانین او در قالب وحی به وسیله پیامبر به آدمیان.

بنابراین با توجه به موارد یاد شده، به عنوان خلاصه‌ای از آنچه تاكنون گفته شد و به عنوان ماحصل كلام و برآیند سخن همان‌گونه كه بیشتر متكلمان شهیر، فیلسوفان نامدار و حكیمان نام‌آور تاریخ اسلام و ازجمله ابن‌‌سینا، اندیشمند شهیر ایرانی و كسی كه در بیشتر علوم واجد مهارت بود، اذعان داشته‌اند، می‌توان بیان داشت كه اثبات ضرورت بعثت انبیا و لزوم برانگیخته شدن پیغمبران بر اساس ۵ مرحله ذیل انجام می‌پذیرد:

۱) انسان به لحاظ فطری و طبیعی و شاید به دلیل مدنی بالطبع یا مستخدم بالطبع بودن متمایل به زندگی اجتماعی است و تكامل و پیشرفت انسان تنها با زندگی اجتماعی امكان می‌یابد.

۲) زندگی اجتماعی به قوانینی جامع و كامل نیازمند است، زیرا هر انسانی به مقتضای غریزه و فطرت تلاش پیشه می‌كند تا منافع را برای خود جذب نماید و همین مساله سبب تعدی و تجاوز به حقوق همنوع و در نهایت سرچشمه اختلاف در منافع می‌شود. برای رفع و تعدیل اختلاف بین انسان‌ها باید قوانین اجتماعی وضع شوند.

۳) تنها قوانینی می‌توانند رستگاری و سعادت انسان‌ها را تضمین و اختلاف‌های آنها را برطرف كنند كه نیازهای واقعی و طبیعی بشر را در همه جنبه‌ها مورد عنایت قرار دهند و منافع و سعادت همه انسان‌ها را در نظر داشته باشند.

۴) تنها خداوند راست كردار یارای وضع قوانینی این چنینی دارد، زیرا شرط لازم و كافی آن آگاهی به تمام ساختمان وجودی انسان و اسرار و رموز آفرینش اوست و جز خداوند متعال كسی توان كسب این دانش و معرفت را ندارد.

۵) قانونگذار باید با انسان‌ها سخن بگوید تا آنها از وضع قوانین آگاهی یابند و چون همه انسان‌ها صلاحیت و شایستگی دریافت سخن و وحی الهی را ندارند، پیامبرانی از بین آنان برای انتقال كلام پروردگار و ابلاغ وحی برانگیخته شدند.

فرهاد نوروزی بازدید : 163 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

بیعت خواستن یزید از امام حسین

 در حادثه كربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یك جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یكجا دعوت مردم كوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت كوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حكومت انتقاد می كند. از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می كند و اینجا  امر به معروف و نهی از منكر را لازم می بیند.

البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عكس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم كوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است. حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید كدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.

توضیح عكس العمل اول را همه شنیده ایم كه معاویه با چه وضعی به حكومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی كردند امام یك قرارداد موقت با معاویه امضاء كردند در مفاد این صلحنامه آمده بود كه بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حكومت را به شكل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حكومت یك مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفكر بود:

الف: یك طرز تفكر كه خلافت، فقط شایسته كسی است كه پیغمبر او را منصوب كرده باشد.

ب: یك طرز تفكر دیگر این بود كه مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب كنند و این مسئله در میان نبود كه یك خلیفه برای خود جانشین معین كند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود كه نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می كرد این كار فعلا زمینه مساعدی ندارد و كسیكه او را به این كار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حكومت كوفه را داشت مغیره همان شخصی بود كه با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای كه قبلا هم حاكم كوفه بوده است و از اینكه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو كوتاهی می كند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی كند یزید گفت پدر فكر می كند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می كنند و مردم مدینه را مروان حكم و از همه جا مهمتر و خطرناكتر كوفه (عراق كنونی) است این هم بعهده من.

یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی كه داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حكومت كوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم كوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت كردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط كامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام كه از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتكب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد كند ولی مردم نپذیرفتند و او شكست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتكب جنایت بزرگی شد و آن این بود كه با امپراطور روم كه نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح كرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یك طرفردار نیرومند كه تاج و تخت یزید را پشتیبانی كند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.

معاویه زمانیكه كه خودش به مدینه رفت سه نفر كه مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع) عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی كه به امام علی خیانت كرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی كرد با چرب زبانی به آنها برساند كه صلاح اسلام ایجاب می كند حكومت ظاهری در دست یزید باشد ولی كار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت كنید ولی آنها قبول نكردند. معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی كرد كه اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حكومت كند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، كارها را برایت هموار كردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار كه اصل تو هستند هر كس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر كدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار. و اگر خواستند حاكمی را از آنها عزل كنی دریغ نكن چون عزل یك حاكم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار كه اطرافیان نزدیك و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا  اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم كه كسی در حكومت با تو نزاع كند مگر 3 نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند.

حسین بن علی شخصی است كه اهل عراق او را رها نكنند و او را وادار به خروج می كنند اگر خروج كرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر كه با تو خویشی نزدیك دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است. اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می كند. ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج كرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا كن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ كن.

معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند كرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود كه اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان با سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اكثر مسلمان بود معاویه در این نصایح كاملا پیش بینی كرده بود كه اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار كند و دست خود را به خون آغشته كند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال كند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات 50 ساله امیر را رشته كرد . معاویه فردی زیرك بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی كند بر عكس یزید كه اولا جوان بود ثانیا مردی بود كه اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و كاری كرد كه در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.

بعد از اینكه معاویه در نیمه رجب سال 60 هـ . ق به درك رسید یزید به حاكم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نكردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت كرد امام بعد از سه روز حركت كرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه كربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مكه هجرت نمود و شاید فكر شود كه هجرت  بدین جهت بوده است كه مكه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلكه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام كرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید كه امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مكه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مكه ماند ماههایی مهم كه مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینكه 8 ذی الحجه رسید و مردم كه برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می كند من می خواهم به طرف عراق و به سوی كوفه بروم یعنی پشت به حج و كعبه می كند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شكل اعلام می كند. البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود كه جرقه این حادثه عظیم كربلازده شود.
 

 

ب: دعوت مردم کوفه

در آن روز جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت مدینه كه دارالهجره بود. شام كه دارالخلافه و كوفه كه قبلا دارالخلیفه بود و امیرالمومین علی (ع) در آنجا مركز حكومت خود قرار داده بود. بعلاوه كوفه شهری جدید التاسیس بود كه بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب (ل) ساخته شد و آنرا سربازخانه اسلامی می دانستند، وقتی مردم كوفه می فهمند كه امام با یزید بیعت نكرده نامه به امام می نویسد كه اگر به كوفه بیائید ما شما را یاری می كنیم و تاریخ قضاوت خواهد كرد كه زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نكرد و اگر پاسخ مثبت دهد می دانست كوفیان غیرت ندارند و ناكس هستند و تجربه داشت كه به پیامبر(ص) و علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت كرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و فكر خوانده شوند عده ای دیگر فكر خواهند كرد كه اگر امام در خانه راحت نشسته و كاری ندارد كه به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فكر می كنند امام را تنها چیزی كه حركت داد دعوت مردم كوفه بوده است در صورتیكه امام حسین آخر ماه رجب كه اوایل حكومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مكه حرم امن الهی است و آنجا امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مكه شرفیاب شدند ولی نامه كوفیان در 15 رمضان به امام حسین (ع) رسید یعنی یكماه و نیم بعد از اینكه امام نهضت خود را با عدم بیعت شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم كوفه موضوع اصلی در این نهضت نبود بلكه در یك امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان كه ایام انجام حج عمره است مردم از اطراف به مكه می آیند و بهتر می توان آنها ارشاد نمود بعد از این ایام هم كه موسم جمع تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.

بنابراین حداكثر تاثیر مردم كوفه در این حادثه عظیم كربلا این بود كه امام مكه را مركز قرار نداد به سوی كوفه برود وتاثیر دیگرش این بودكه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام كوفیان ناكس هستند یا به یمن برو یا به كوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینكه دیگر به مدینه برنگرد.

 امام هم مطلع شدند كه اگر در مكه بمانند ممكن است در همان حال احرام كه قاعدتاً كسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتك حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شكسته شود و هم اینكه فرزند پیامبر را در حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا هدر می رفت و بعد هم شایع می كردند كه حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم حضرت را كشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می كردند مسئله دیگر اگر كوفه هم صد در صد اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم كه امام پیروز می شدند چون تمام مسلمانان كه مردم كوفه نبودند اگر مردم شام را كه قطعاً و یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم كافی بود كه احتمال پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند كه در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند در جنگ صفین با مردم كوفه 18 ماه بجنگند.

ج: احیای امر به معروف و نهی از منکر

امام اگر بیعت می كرد اولا تثبیت خلافت موروثی بود ثانیا شخصیت خود یزید است كه او فردی فاسق و بدتر از همه متظاهر به فسق بود معاویه و بسیاری از خلفای بنی امیه فاسق بودند ولی یك مطلب را كاملا درك می كردند و می دانستند اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند باید تا حدودی زیاد ، مصالح اسلامی را رعایت كنند و می دانستند اگر میلیونها نفر جمعیت از نڟاد های مختلف چه در آسیا، آفریقا و یا اروپا در زیر حكومت واحد در آمده اند فقط به این دلیل است كه فكر می كنند خلفای آنها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و الا اولین روزی كه احساس می كنند كه خلیفه خودشان ضد اسلام است ، اعلام استقلال می كردند. معاویه هم شراب می خورد ولی دیده نشده بود در یك مجلس رسمی و علنی شراب خورده یا در حالت مستی وارد شود در حالیكه یزید علناً در مجالس رسمی شراب می خورد و میمون بازی می كرد كه حتی برای میمونش كنیه ای به نام اباقیس بود (خصوصیات یزید را در سه عامل مقدس قیام امام حسین(ع) خواهیم گفت) عكس العمل سوم ارزش بسیار بیشتری از دو عامل قبل دارد و به دلیل همین عامل بود كه این نهضت شایستگی پیدا كرد كه برای همیشه زنده بماند وچون نهضتهای والاتر از نظر تعداد و مسائل دیگر بود مثل همین جنگ ایران و عراق و خود بچه رزمندگان كه در صحنه بودند خون و شهادت و آوارگی و … را دیدند الان بعد از چندین سال بعد از جنگ آن را آهسته به باد فراموشی سپرده اند.

بنابراین اگر از امام بیعت هم نمی خواستند یا از او دعوت نمی كردند باز امام قیام می كردند و ساكت نمی شد چون امام فطرتاً شخصیتی منتقد،  معترض ، انقلابی و قائم نسبت به فسادهای جامعه داشتند.

فرهاد نوروزی بازدید : 203 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

جوانی علی (ع) الگویی برای جوانان

می گویند باید از حضرت علی (ع) الگو بگیریم! اما چگونه؟!... من یک جوان هستم! یک جوان با خصوصیات خاص دوران جوانی! یک جوان با شور و نشاط خاص این دوران که به خنده و تفریح ,  به شور و احساست نیاز دارد و الگویی که مرا به شور آورد

با تمام این حرفها , باز هم الگو برای تو و برای همه  , مولای متقیان است : و بخصوص جوانی شان

الگو گرفتن یک الگو

بله! خود امیر المومنین  در جوانی شان , الگو داشته اند. الگویشان نیز پیامبر بوده است . از علی (ع) از شش سالگی همراه و همراز پیامبر و در خانه ایشان زندگی می کرده اند و در همه امور زندگی شان , حتی جزیی ترین مسایل هم به پیامبر اقتدا می نمودند یعنی خود ایشان هم از یک انسان کامل و والای دیگر الگو می گرفته اند

اما چگونه؟

پیامبر اکرم (ص)  و علی(ع) همواره با هم بودند. از هنگام عبادت و خلوت در غار حرا گرفته تا مراحل مختلف دعوت خویشان دعوت عمومی در خانه خدا و حتی سفرههای تبلیغی پیامبر. علی (ع) همیشه اول صبح به دیدار پیامبر می رفت و آنگاه یکدیگر را شاداب در آغوش می کشیدند و احوال هم را می پرسیدند . آندو بزرگوار اوقات زیادی از شبانه روز را در کنار هم به کار و تلاش می پرداختند و گاه علی (ع) خالصانه عرق از پیشانی پیامبر پاک می کرد و ایشان صمیمانه از او تشکر می نمود

علی (ع)  خود در این باره می فرماید : (( پیامبر (ص) مرا در دامان خود پرورید. من کودک بودم , پیامبر مرا چون فرزند خود درآغوش گرمش می فشرد و در استراحتگاه مخصوص خود جای می داد... هرگز نیافت که من دروغی بگویم و در کردار من اشتباهی رخ دهد. من همچون بچه شتری تازه که پیوسته به دنبال مادرش هست , دنبال او می رفتم . او هر روز نکته ای تازه ای از اخلاق برای من آشکار می ساخت و مرا فرمان می داد که در خط او حرکت کنم . ان حضرت مدتی از سال در کوه حرا به سر می برد و کسی جز من او را نمی دید... من نوروحی و رسالت را می دیدم و بوی خوش و دل انگیز نبوت را احساس می کردم ... موقعیتی که من در محضر رسول الله داشتم برای هیچ کس نبود))ـ

بسیار خوب!تمام این حرف ها درست ! اما حضرت علی (ع) , پیامبر را می دیده اند و وجود ایشان را لمس می کرده اند و به ایشان اقتدا می کرده اند اما من چه که حضرت علی (ع) را نمی بینم , چگونه می توانم از ایشان الگو بگیرم !؟

تاریخ که روح , افعال و رفتار امیرالمومنین را دیده و نقل کرده است . از او استفاده کن ! از دیدگان تاریخ!؟

شجاعت , جوانمردی و شورمندی حضرت علی (ع)

آری ! مگر تو نمی گفتی الگویی می خواهی که تو را به شور بیاورد . آنچه می تواند یک جوان را به شور بیاورد ,  دیدن حماسه آفرینی ها و شورمندی های کسی است که به او علاقه مند است . حال چه کس دیگری را سراغ داری که به اندازه امیرالمومنین , حماسه آفریده باشد

در همان کودکی که مصادف بود با آغاز بعثت پیامبر ,  کودکان به تحریک مشرکان پیامبر را آزار می دادند و سنگ می پراندند, با شجاعت از اطراف پیامبر دور می کرد . چه کسی , شب را در بستری پر خطر بجای دیگری , بجای محبوبش خوابیده و از آن شب بعنوان لذت بخش ترین شب عمرش یاد کرده است ؟ مگر رشادت های امیر المومنین در جنگ بدر را نشنیده ای؟ آن هنگام او فقط 25 سال داشته است و به گفته مورخین نیمی از کشته شدگان این جنگ با ضرب مشیر علی (ع) از پای درامده بودند. می دانی در جنگ احد زمانی که علی (ع) 26 سال داشت  , آنجا که در همان اوایل جنگ 9 پرچمدار لشگر دشمن را به خاک انداخت و بعد هنگامی که پیامبر در خطر محاصره بود پروانه وار به دور آن حضرت می چرخید و از وجود مبارکشان محافظت می کرد همه مردم چه ندایی را از آسمان شنیدند

 

لا فتی الا علی , لا سیف الا ذولفقار

 

علی از همه جوان ها بهتر است و ذوالفقار او از همه شمشیرها  برنده تراست

 

اما جنگ خندق و شجاعت بی همتای علی (ع) و داوطلب شدن ایشان جهت مبارزه با عمروبن عبدو یکی از نیریمند ترین مردان عرب آری همانجا بود که پیامبر به واسطه اخلاص علی (ع) در این مقابله بی نظیر فرمود

 

ضربه علی یوم الخندق , افضل من عباده ثقلین

 

به راستی که چنین جمله ای در وصف هیچ دلیر مرد دیگری بیان نشده ! در ان زمان امیر المومنین 28 سال بیشتر نداشت!؟

 

در جنگ خیبر نیز هنگامیکه تمام مردان با تجربه و جنگ دیده سپاه اسلام شکست خورده بازگشتند , علی (ع) به میدان آمد و با فتح قلعه محکم و مقاوم خیبر ان پیروزی بزرگ را برای اسلام به ارمغان اورد

 

به راستی که هیچ جوان دیگری , چنین جوانی پر شور و هیجان انگیزی نداشته است

 

همه مردان بزگ تاریخ بشریت و پیشاپیش همه آنها علی (ع) در دوران جوانی از رموز موفقیت به خوبی بهره برده , راههای پر پیچ و خم آن را با درخشندگی پشت سر نهاده , توانسته اند کارهای بزرگی را به انجام رسانند

 

تفریح و شادی علی (ع)

 

می دانی ای دوست عزیز : من هم حرفهای تو را می پذیرم . اما جنگ و شور و حماسه بخشی از زندگی انسان است . چیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. یک الگوی کامل , باید در ان زمینه ها هم حرف برای گفتن داشنه باشد. اینطور نیست ؟

 

حتما همینطور است و من به تو می گویم که امیر المومنین در آن موارد هم , الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد . آخر تو درباره زندگی امیرامومنین چه فکر کرده ای؟

 

فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟

 

یعنی اینطور نبوده است !؟

 

نه که نبوده است ! حضرت علی (ع) , مردی خوش رو و خندان بوده اند . همیشه تبسم بر لب داشته اند که دل مومنان را شاد می کرده است . ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه امام علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود؟

 

پس تفریح علی (ع) چگونه بود؟

 

علی (ع) کار را تفریح می دانست

 

تفریح او را  ,  مسافرت ,کمک به دیگران ,تحصیل و تدریس ,  سرودن ,  نوشتن ,  حفظ و قرائت قران ,  مباحثه  ,  نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد . پرداختن به ورزشهای شمشیر بازی ,  پرتاب نیزه ,  اسب سواری ,  کشتی ,  وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است

 

چقدر جالب بوده است ! احتمالا به دلیل همین دیدگاه امیرالمومنیننسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم , لحظه ای توقف و سکون در ان نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی اش مشابه نبوده است و درست بدلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان شکل دیگری داشت

 

امیر المومنین اهل شوخی و مزاح بود. اما نه شوخی های زننده و بی مزه ! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده

 

هر گاه یکی از یاران و دوستانش را گرفته می دید با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر ,  مسلمانمی شد. جنگی به پیروزی ختم می شد ,  غذایی به فقیر می رساند ,  دل غمدیده ای را شاد می کرد ,  مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوق زده می نمود

 

نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید ,  دل مومنی را نشکند و یا با زن و دختر نامحرمی ,  شوخی نماید

 

علی(ع) و اتباط با زنان و دختران

 

به طور مثال همین چگونگی ارتباط داشتن با زنها و دخترهای نا محرم در جامعه  ,  یکی از معضلات امروز ما جوانهاست.بخاطر اینکه نه الگوی مناسبی در مورد ان ارائه شده و نه دیدگاه دین در مورد آن به خوبی مشخص و تبیین شده است. تازه ,  تندروی ها و کج روی های گروهها و طبقات گوناگون در مرحله عمل را هم به آن اضافه کن

 

اگر به سیره امیرالمومنین دقت کنی ,  می بینی که حضرت  ,  در سنین جوانی با زنان سالخورده سلام و احوالپرسی می نمود ولی با دختران و زنان جوان نه ! حتی سلام هم نمی کرد . در حالیکه پیامبر در همان زمان با زنان و دختران جوان هم سلام و احوالپرسی می کردند چون زمانی که علی (ع) 20 ساله و در عنفوان جوانی چنین عمل می نمود ,  پیامبر اکرم قریب 50 سال از عمر شریفشان می گذشت. بنابراین از آنجا که احتمال پیش امدن گناه دست کم برای طرف مقابل دور از ذهن نبود ,  علی (ع)این تربیت شده مکتب پیامبر به عنوان یک جوان سعی داشت مسائل ارتباطی و حدود بین دختر و پسر و به عبارتی زن و مرد را مراعات کند. هر چند وجود نازنین آن حضرت مبراو پاکیزه از هرگونه آلودگی بود

 

از طرفی پیامبرسه دختر جوان به نامهای زینب ,  ام کلثوم و فاطمه در خانه داشتند ,  بااینکه علی(ع)از کودکی به این خانه رفت و آمد داشتند ,   اما در این رفت و امدها نهایت دقت را بعمل می آوردند. درحالی که همین علی (ع) در دوران خلافتش وقتی که حدود 60 سال سن داشت و همسر شهیدی را نیاز به کمک دید به یاری او شتافت

 

پس در ارتباط با افراد نامحرم ,  چیزی که بیش از همه اهمیت دارد

 

نیت و انگیزه طرفین و از همه مهمتر عدم امکان وجود مفسده در این ارتباط برای هر دو نفر است

 

یاری رساندن به نیازمند و در طلب رضای خدا آنهم در حد ضرورت مطلوبست و لیکن این سیره جدایی از بهانه جویی برای آشنایی و استمتاعات و لذت جویی و هرگونه آلودگی دیگر است

به راستی که کسی چون حضرت علی (ع) ,  در سنین جوانی اش و در ریزترین حرکات و رفتارهایش بهترین الگوی نسل جوان ماست

فرهاد نوروزی بازدید : 249 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

حضرت مریم (س) فضایل و نیکویی های بسیاری داشته است که قرآن کریم در آیات گوناگون به گوشه هایی از آن، اشاره می کند:

1 - سخن گفتن با فرشتگان

چون مریم بانویی پاک و برگزیده از سوی خداوند بود، فرشتگان بر او نازل می شدند و می گفتند:

ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر همه زنان جهان، برتری داده است . (1)

این سخن، از بلندی مقام مریم، حکایت می کند . خداوند در جای دیگر می فرماید:

فرشتگان گفتند: ای مریم! همانا خداوند، تو را به کلمه ای از خود بشارت می دهد که نامش، مسیح عیسی بن مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است . (2)

سخن گفتن با فرشتگان را در اصطلاح «محدثه بودن » می گویند . پس حضرت مریم نیز «محدثه » بوده است .

2 - خوردن روزی بهشتی

خداوند، مریم را به شایستگی پذیرفت و به نیکویی، گل وجود او را پرورش داد . مریم در لوای سرپرستی زکریا بزرگ شد . وی آنچنان در بندگی خدا غرق بود، که در 9 سالگی، روزها روزه بود و شب ها به عبادت می پرداخت . آنچنان در تقوا و شناخت پروردگار پیش رفت که بر احبار و دانشمندان پارسای آن زمان پیشی گرفت . خداوند در قرآن می فرماید:

هرگاه زکریا در کنار محراب او قرار می گرفت و برای دیدار او می آمد، غذاهای مخصوصی کنار محراب می دید (که از آن در شگفت می شد) و از او می پرسید: این غذا را از کجا آورده ای؟ مریم در پاسخ می گفت: این از سوی خداست و اوست که هر کس را بخواهد بی حساب، روزی می دهد . (3)

از روایت ها برمی آید که غذا، گونه ای میوه بهشتی بوده که در زمانی غیر از فصل به بار نشستن آن، در آنجا حاضر می شده است . البته این شگفت نیست که خدا از بنده پرهیزکارش، اینگونه پذیرایی کند . (4)

علامه طباطبایی (ره) در ذیل این آیه شریفه و در توضیح این که چرا خداوند «رزق » را بدون الف و لازم آورده است، می فرماید: «این نکته اشاره به این است که رزق نامبرده، طعام معهود در بین مردم نبوده، همچنان که بعضی هم گفته اند که زکریا در آنجا میوه زمستانی را در تابستان و میوه تابستانی را در زمستان می دید . مؤید این حکایت، این است که اگر رزق نام برده از طعام های معمول آن روز و طعام موسمی بود، در این صورت، زکریا از پاسخ مریم که این رزق از ناحیه خداست، قانع نمی شد; زیرا از ناحیه خدا بودن رزق، اختصاص به رزق مریم ندارد . رزق همه مردم از ناحیه خداست و جا داشت که زکریا دوباره بپرسد: این رزقی که خدا روزی کرده، به وسیله چه کسی به تو رسیده است؟ چون ممکن است افرادی از مردم که به معبد آمد و شد دارند، برایش آورده باشند . حال چه هدف خدایی در نظر داشته باشند و چه هدف شیطانی . پس همین که می بینیم زکریا از پاسخ مریم قانع شده، معلوم می شود رزق نامبرده، رزق معمولی نبوده ... و با وجود خود بر کرامت خدایی نسبت به مریم دلالت می کرده ... در اینجا بود که او نیز کرامت الهی را طمع کرده از حضرتش درخواست فرزندی طیب کرد . (5)

3 - برگزیده شدن از سوی خداوند

و (به یاد آرید) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده است و پاک ساخته و بر همه زنان جهان برتری داده است . (6)

امام باقر (ع) درباره این آیه می فرماید: «برگزیدن حضرت مریم از دو جهت است »:

1 - پذیرفتن و برگزیدن او برای بندگی، فرستادن رزق بهشتی برای او، بی نیازی از کسب، پاک گردانیدن از هر ناپاکی و در نهایت، معصوم قرار دادن او . یعنی او را از نسل پیامبران برگزید که در گناهکاری پدران و مادرانش، هیچ احتمالی نیست .

2 - فرستادن فرشتگان به سوی او، هدایت وی، اعطای کرامت های گونه گون به او و بالاتر و مهم تر از همه اینکه، حضرت عیسی (ع) را بدون پدر به دنیا آورد و این، سبب تقدم او بر همه جهانیان است . (7)

امام صادق (ع) فرمود: «خدا مریم را برای ذریه پیامبران برگزید (پیامبران پس از خود) و هر چیز زشتی را از او پاک گردانید و او را بر همه زنان زمان خود برتری داد . پس از برگزیدن وی، فرشتگان به او گفتند: اکنون در برابر پروردگارت، خضوع و سجده و رکوع به جای آور (8) و این در حقیقت، شکرانه ای در برابر آن نعمت بزرگ بود» . (9)

4 - پاکدامنی

قرآن کریم در این زمینه می فرماید:

خداوند مثل می زند برای مؤمنان ... مریم دختر عمران را که دامن خود را از هر آلودگی، حفظ کرد . سپس ما از روح خود در او دمیدیم (و نطفه حضرت عیسی را با معجزه الهی در رحم او قرار دادیم) و مریم، کلمات پروردگار خود و همه کتاب هایی را که بر پیامبران نازل شده است، تصدیق کرد و از پیروی کنندگان همیشگی حق تعالی گشت . (10)

امام صادق (ع) فرمود: «حضرت مریم، خود را از حرام حفظ کرد که مدت آن زیاد بود . این، گواه به پاکی اوست از هرگونه پلیدی » . (11)

5 - راست گویی بسیار

یکی دیگر از ویژگی های برجسته حضرت مریم (س)، بسیار راستگو بودن ایشان است . قرآن مجید نیز در این باره شهادت می دهد و می فرماید:

مادر حضرت عیسی (مریم) بسیار راستگو بود . (12)

این ویژگی های برجسته و برخی ویژگی های دیگر، او را شایسته مادری یک پیامبر اولوالعزم قرار داده است .

زمان و مکان تولد حضرت عیسی (ع)

در حدیث صحیح از حضرت امام رضا (ع) نقل شده است که: «ولادت حضرت عیسی (ع) در شب 25 ماه ذیقعده رخ داده است » . (13)

در روایت نیز آمده است: «آن مکان دوری که حق تعالی فرموده است مریم (س) برای ولادت حضرت عیسی (ع) به آنجا رفت، کربلای معلی است . حضرت مریم با «طی الارض » از دمشق به کربلا رفت و حضرت عیسی (ع) نیز قبر امام حسین (ع) از او به دنیا آمد و دوباره به دمشق برگشت . (14) همچنین شخصی روایت کرده است: «در حیره در خدمت امام جعفر صادق (ع) بودم . روزی با آن حضرت سوار شدیم و حرکت کردیم . چون به قریه ای رسیدیم، که محاذی ناصره و کنار شط فرات است، حضرت فرمود: آن است . پس فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد . پس فرمود: می دانی حضرت عیسی در کجا متولد شده است؟ گفتم: نه . پس با دست مبارک خود به نقطه ای اشاره کرد و فرمود: در اینجا بود آنگاه پرسید: می دانی معنی «ربوة » چیست در آنجا که حق تعالی فرموده است:

و آوینا هما الی ربوة ذات قرار و معین (15)

جا دادیم مریم و عیسی را به سوی جایگاه بلندی که محل استقرار بود به سبب آبادانی و وفور میوه ها و آب جاری که بر روی زمین داشت .

گفتم: نمی دانم . پس به دست خود به جانب راست به سوی نجف اشرف اشاره کرد . سپس فرمود: این کوه است و فرمود: «ماءمعین » که خدا فرموده، فرات است » . (16)

در احادیث معتبر در تفسیر این آیه کریمه گفته شده است که «ربوة » ، حیره کوفه، «سواد» آن، کربلای معلی یا نجف اشرف، «قرار» ، مسجد کوفه و «معین » نهر فرات است . (17)

در حدیثی معتبر از امام رضا (ع) نقل شده است: «روزی که عیسی (ع) متولد شد، روز سه شنبه بود و چهار ساعت و نیم از روز گذشته بود . نهری نیز که حضرت عیسی (ع) در کنار آن متولد شد، نهر فرات بود . (18)

 

 

دلیل نام گذاری حضرت به مسیح (ع)

قرآن کریم در یازده مورد، عیسی (ع) را با لقب مسیح یاد می کند . علامه طباطبایی در المیزان می فرماید: «مسیح عبارت از «ممسوح » که به معنای مسح شده سات . این که عیسی (ع) را «مسیح » می گویند یا برای آن است که «با یمن » و «برکت » مسح شده، یا به تطهیر از گناه ها، یا به روغن زیتونی که انبیاء (ع) را به آن مسح می کردند، او هم مسح شده، یا جهتش، مسح نمودن جبرییل (ع) او را در موقع ولادت با بال خود بوده تا از وسوسه شیطان در امان باشد، یا به جهت مسح نمودن سرهای یتیمان یا مسح نمودن چشم کور و شفا دادن آن، یا مسح نمودن بیماران را با دست خود و بهبودی پیدا کردن آنان می باشد» .

علامه طباطبایی پس از بیان دلیل های یاد شده چنین می فرماید: «لیکن آنچه در این باره قابل اعتماد می باشد، آن است که لفظ «مسیح » در ضمن بشارتی که جبرییل به مریم (س) داده، واقع شده، چنانکه می فرماید:

خدا تو را به کلمه ای که نامش مسیح عیسی بن مریم است، از خود بشارت می دهد . (19)

و آن لفظ بعینه معرب «مسیخا» است که در کتب عهدین نام برده شده . از طرفی، هم عادت بنی اسراییل بر آن بود که پادشاهی که از ایشان می خواست به امر پادشاهی قیام کند، کهنه مقدس او را مسح می کردند تا پادشاهی برایش مبارک شود و او را هم «مشیخا» می گفتند . بنابراین، معنای «مسیح » یا «مبارک » است یا «ملک » . از کتب آنها نیز استفاده می شود که جهت نام نهادن او به «مشیخا» آن بود که در بشارت دادن به مریم، تصریح به دوام ملک عیسی (ع) شده و وی را ملک منجی بنی اسراییل شمرده است، چنانکه در انجیل لوقا باب اول دارد: «و ملک وی را گفت که مترس ای مریم! زیرا که تو یافته ای نعمت خدا داد را و اینکه تو آبستن خواهی شد و خواهی زایید پسری و او را «عیسی » خواهی نامید و او شخص بزرگی خواهد بود و فرزند خدای تعالی خوانده خواهد شد و خداوند، تخت پدرش، داوود را به وی خواهد داد و بر دودمان یعقوبی تا ابد سلطنت رانده، سلطنتش را نهایت نخواهد بود .» (20) از همین نظر است که یهود از پذیرش رسالتش سرپیچیدند و آن را بدان توجیه کردند که بشارت متضمن سلطنت و پادشاهی هم هست و این چنین بشارتی بر عیسی (ع) قابل انطباق نیست; چون او در زمان زندگی و دعوتش به سلطنت و پادشاهی نرسید . نصاری و همچنین عده ای از مفسران اسلامی در مقام جواب از این اشکال گفته اند که مراد از ملک و سلطنت، سلطنت معنوی و روحانی است نه این سلطنت صوری و ظاهری » .

آنگاه علامه، نظر خود را چنین بیان می دارد: «بعید نیست نام نهادن آن حضرت به «مسیح » برای افاده مبارک بودن اوست; زیرا تدهین و مسح نمودن با روغن زیتون هم در نزد آنان برای مبارک شدن بوده است، چنانکه آیه شریفه:

(آن طفل به امر خدا به زبان آمد و) گفت: من بنده (خاص) خدا هستم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرموده و هر جا باشم، مرا مبارک قرار داده است . (21)

هم آن را تایید می کند .» (22)

دلیل نامگذاری حضرت به عیسی (ع)

در قرآن کریم، نام عیسی (ع)، 45 بار آورده شده است . اصل واژه «عیسی » ، «یشوع » است که به منجی، یعنی شخص نجات دهنده، تفسیر شده است . در برخی اخبار، «عیسی » را به معنی «یعیش » یعنی زندگی می کند، تفسیر کرده اند . پر واضح است که به واسطه نامیده شدن فرزند زکریا (ع) به «یحیی » و مشابهت داشتن آن دو با یکدیگر، تفسیر دومی که برای لفظ «عیسی » شده، مناسب تر است، چنانکه مشابهت و همانندی کامل را در بین این دو پیغمبر بزرگوار مشاهده می کنیم . این که در ضمن بشارت، عیسی را به «ابن مریم » مقید نموده با آن که طرف خطاب خود مریم است، اشاره بر آن است که این فرزند بدون پدر آفریده خواهد شد .»

تعداد صفحات : 27

درباره ما
هدف این سایت جلب رضایت شماست از شما خواهشمند است که مطالب مورد نیاز خود را در قسمت نظرات علام کنید. با تشکر مدریت محترم سایت فرهاد نوروزی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره وبلاگ من چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 106
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 2,027
  • بازدید کلی : 30,380
  • کدهای اختصاصی
    دینی

    <RB:Block_Left>
    <RB:Block_Left_Loop>
    <style type="text/css">
    .menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
    .menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
    </style>
    <div dir="rtl" class="menutitle">[Menu_Title]</div>
    <div dir="rtl" class="menubody">[Menu_Code]</div>
    </RB:Block_Left_Loop>
    </RB:Block_Left>